Warning: fopen(/home/danestany/public_html/wp-content/plugins/wordfence/waf/../languages/wordfence.mo): failed to open stream: No such file or directory in /home/danestany/public_html/wp-content/plugins/wordfence/waf/pomo/streams.php on line 185
فرهنگی و هنری – برگه 13 – دانستنی | وب سایت مرجع بدانیم
صفحه اصلی / فرهنگی و هنری (صفحه 13)

فرهنگی و هنری

مستند “این بامداد خسته” در کانون فیلم خانه سینما

مستند "این بامداد خسته" در کانون فیلم خانه سینما فیلم «این بامداد خسته» درباره احمد شاملو در کانون فیلم خانه سینما نمایش داده می‌شود. به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی خانه سینما، در آغاز دومین سال فعالیت کانون فیلم خانه سینما، قصد بر این است چند فیلم پرمخاطب که با ازدحام علاقه‌مندان روبه‌رو شده بود و جمعی از تماشاگران موفق به حضور در سالن و تماشای فیلم نشده بودند، دوباره در کانون فیلم به نمایش درآیند. به همین منظور کانون فیلم خانه سینما نمایش دوباره‌ای برای مستندی درباره احمد شاملو در نظر گرفته است. در این برنامه فیلم مستند «این بامداد خسته» ساخته فرشاد فداییان با مدت زمان 120 دقیقه به نمایش در می‌آید و پس از آن هم نشستی با حضور علی یحیایی برگزار می‌شود. این برنامه، روز چهارشنبه 27 آذر ساعت 18 برگزار خواهد شد و علاقه‌مندان می‌توانند به نشانی خیابان بهار، خیابان سمنان، شماره 29 خانه سینما مراجعه کنند. انتهای پیام

مشاهده بیشتر »

«جلال» یک جایزه حاکمیتی است با آرای مختلف

«جلال» یک جایزه حاکمیتی است با آرای مختلف محسن کاظمی، برگزیده بخش مستندنگاری جایزه «جلال» می‌گوید: جایزه «جلال» جایزه‌ای حاکمیتی‌ است که می‌تواند آرا و اندیشه‌های مختلف را در خود جای دهد. این نویسنده و پژوهشگر که با کتاب «نقاشی قهوه‌خانه» در بخش مستندنگاری دوازدهمین دوره جایزه ادبی «جلال» برگزیده شناخته شده است، درباره امکان ایجاد محدودیت برای جایزه‌های ادبی خصوصا جایزه «جلال» اظهار کرد: جایزه «جلال» یک جایزه حاکمیتی است، نمی‌دانم نظر من به عنوان کسی که بیش از دو دهه است در ذیل این نظام فعالیت می‌کند و تمام کتاب‌ها و آثار تولیدشده‌اش از زبان حال انقلاب اسلامی است، چقدر مورد اعتنا قرار بگیرد اما به نظر من «جلال» یک جایزه حاکمیتی‌ است، حاکمیتی که همه افکار و نظرات را در دل خودش دارد. او افزود: بطن این جایزه آن‌قدر بزرگ است که بعد از ۴۰ سال بتواند آرا و اندیشه‌های مختلف را در خود جای دهد. به نظر من این‌که در جایزه «جلال» فکر و اندیشه‌ای غیر از اندیشه ایدئولوژیک نظام طرح شود و بیاید لزوما به معنای تایید آن اندیشه نیست. این جایزه، جایزه‌ای‌ است که به لحاظ ادبی در ایران حرف اول را می‌زند و یک رویداد فرهنگی بزرگ است. این جایزه می‌تواند به تکنیک‌ها، محتواها و به عبارتی به بالندگی این فرهنگ و ارزش‌هایی که هزاران سال طول کشیده در این کشور ایجاد شود و فقط محصول و ثمره این چهار دهه انقلاب نیست کمک کند. ما می‌توانیم با افکار و اندیشه‌ها با سعه‌ صدر برخورد کنیم و اجازه بدهیم که اندیشه با اندیشه پاسخ داده شود و اندیشه‌ها را تحدید و مهجور نکنیم، اجازه دهیم اگر نیاز به پاسخ است، هر فکر و اندیشه‌ای را با فکر، قلم، نوشتار و گفتار پاسخ دهیم. کاظمی سپس در پاسخ به سوالی درباره وضعیت پرداختن به مسائل اجتماعی در جریان مستندنگاری چند سال اخیر گفت: این‌ یک نوع فقر نخبگانی است. ما نتوانسته‌ایم نویسندگان را به سمتی سوق بدهیم که دردشناسی کنند و دردها را تفسیر کنند و تشخیص بدهند و بعد درباره آن‌ها شروع به تحقیق کنند. مشکل ما مبنایی و ریشه‌ای است، این‌که در سال‌های اخیر کتابی که زبان گویای دردهای مردم باشد و مسائل اجتماعی را طرح کند در رقابت حضور نداشته، به ما نویسندگان، فرهنگیان و کسانی که در این مقوله کار می‌کنیم برمی‌گردد و نه به مجریان جایزه‌ها و جشنواره‌ها. نویسنده کتاب «نقاشی قهوه‌خانه» همچنین با اشاره به این‌که در آوردن مسائل اجتماعی به آثار ادبی و مستندنگاری‌ها عقبگرد داشته‌ایم بیان کرد: اگر کتابی ارزش‌ها و فاکتورهای لازم را داشته باشد - منظورم از ارزش‌ها، ارزش‌های ایدئولوژیک نیست بلکه ارزش‌های اجتماعی، فرهنگی و فنی کار است - می‌تواند در جایزه «جلال» هم مورد اقبال واقع شود. به نظر من ما در این زمینه نه تنها پیش نرفته‌ایم بلکه عقب هم رفته‌ایم. بخشی از این مسائل در سطح دانشگاه مطرح می‌شود، اما متاسفانه از چهاردیواری دانشگاه هم فراتر نمی‌رود و در همان دنیای منتزع خود دانشگاه می‌ماند. او با بیان این‌که گاهی وقت‌ها آن‌قدر دانشگاه ایزوله است که بین دانشگاه و جامعه هم فاصله می‌افتد ادامه داد: در دانشگاه هم نمی‌توان شناخت یا همدردی یا همزادپنداری با طبقه‌های مختلف جامعه داشت. مسئله‌های این جامعه ناشناخته باقی مانده، ما وقتی در مسئله‌شناسی مشکل داریم چطور می‌خواهیم به سمت حل این‌ها برویم؟ به نظر من ما در تربیت محقق یا حداقل در دادن فضا و میدان برای کار به آن‌ها مشکل داشته‌ایم. محسن کاظمی درباره کتابش که در جایزه «جلال» برگزیده شده است نیز گفت: کتاب «نقاشی قهوه‌خانه» خاطرات آقای کاظم دارابی، متهم دادگاه «میکونوس» است که بنده کار تحقیق، پژوهش و تمام کارهای مربوط به این کتاب را انجام داده‌ام، از سال ۸۷ آن را آغاز کردم تا این‌که در بهمن ۹۷ به جامعه معرفی شد. اما این دادگاه به یک حادثه تقریبا دلخراش و شوم برمی‌گردد که در ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲ در برلین اتفاق افتاده است. او با بیان این‌که «نقاشی قهوه‌خانه» شامل ۲۱ بوم است اظهار کرد: دادگاه «میکونوس» به مدت سه سال و نیم طول کشید و این دادگاه یکی از طولانی‌ترین و پرخرج‌ترین دادگاه‌های تاریخ اروپا است و هزینه‌های بسیار زیادی را بر دوش سیستم قضایی آلمان گذاشته که در نهایت آقای دارابی را به حبس ابد محکوم کردند اما بعد از ۱۵ سال و دو ماه بر اساس قوانین آلمان که در کتاب آمده از این کشور رها می‌شود و به ایران می‌آید. این پژوهشگر با بیان این‌که کتاب در اصل به ماجرای «میکونوس» و حوادثی که برای آقای دارابی به عنوان یکی از متهمان روی می‌دهد مانور می‌دهد گفت: منتها در «نقاشی قهوه‌خانه» به سیر تکوین آقای دارابی هم نیم‌نگاهی دارم. نکته خیلی مهم و متمایز این کتاب این است که خاطرات آقای دارابی بر اساس اسناد و مدارک سیستم قضایی و امنیتی آلمان مورد اعتبارسنجی قرار گرفته و این کتاب بر حدود پنج‌هزار برگ سند، روزنامه و عکس استوار است که عمدتا در آلمان تولید شده و بهره ای از اسناد و مدارک داخل کشور نبرده چون کشور ما حرفی برای گفتن در این زمینه نداشته که بخواهد پرونده‌ای هم برایش شکل بدهد. روایت آقای دارابی بر اساس همین اسناد و مدارک اعتبارسنجی شده است. بخشی از این اسناد در انتهای کتاب به عنوان نمونه آمده و عمده منابع و مآخذ که ۳۰ - ۴۰ صفحه است نیز در کتاب وجود دارد. کاظمی به وجود فرهنگ اصطلاحات فارسی به آلمانی در این کتاب اشاره و بیان کرد: کار پژوهشی بسیار سنگینی روی این کتاب صورت گرفته و سه زبان؛ زبان سیاسی که یک زبان تزویر است، زبان تاریخی که یک زبان خشک است و زبان حقوقی که یک زبان بسیار چغر است در این کتاب عرض اندام می‌کنند، اما این‌که چطور کنار هم نشسته‌اند به کمک ادبیت کار است. زبان ادبی این سه تا را کنار هم نشانده و توانسته داده‌ها و اطلاعات لازم را در اختیار خواننده بگذارد. انتهای پیام

مشاهده بیشتر »

نامزدهای اولیه اسکار ۲۰۲۰ معرفی شدند

نامزدهای اولیه اسکار ۲۰۲۰ معرفی شدند آکادمی علوم و هنرهای سینمایی اسکار فهرست نامزدهای اولیه ۹ شاخه این از جمله شاخه بهترین فیلم بین‌المللی و مستند بلند اسکار ۲۰۲۰ را اعلام کرد. به گزارش ایسنا، در شاخه بهترین فیلم غیرانگلیسی که از امسال به شاخه "بهترین فیلم بین‌المللی" تغییر نام داده است از میان بیش از ۹۰ کشور که فیلم‌های برگزیده خود را بر ای رقابت در این بخش به آکادمی ارسال کرده بودند در نهایت ۱۰ فیلم توانستند به فهرست نامزدهای اولیه این شاخه راه یابند. فیلم «اَنگل» به نمایندگی از سینمای کره جنوبی، «درد و شکوه» (اسپانیا)، «پرنده رنگ شده» (جمهوری چک)، «حقیقت و عدالت» (استونی)، «بینوایان) (فرانسه)، «آنها که باقی ماندند» (مجارستان)، مستند «سرزمین عسل» (مقدونیه شمالی)، «کورپس کریستی» (لهستان)، «Beanpole» (روسیه) و «آتلانتیکس» (سنگال)، ۱۰ فیلمی هستند به فهرست کوتاه شاخه بهترین فیلم بین‌المللی نود و دومین دوره جوایز سینمایی اسکار راه یافتند. سینمای ایران نیز مستند «در جستجوی فریده» به کارگردانی آزاده موسوی و کوروش عطایی را امسال به عنوان نماینده خود در شاخه بهترین فیلم بین‌المللی انتخاب کرده بود که این فیلم از راهیابی به جمع ۱۰ نامزد اولیه بازماند. آکادمی علوم و هنرهای سینمایی اسکار «در جستجوی فریده» را در فهرست ۱۵۹ اثر مستند واجد شرایط رقابت در شاخه بهترین مستند اسکار ۲۰۲۰ نیز قرار داده بود، اما در نهایت ۱۵ فیلم را به عنوان نامزدهای اولیه در این شاخه انتخاب شدند که شامل «کارخانه آمریکایی»، «آپولو ۱۱»، «برای سما»، «حامی»، «آپولو»، «سرزمین عسل»، «ملت تک‌فرزندی»، «خانواده نیمه‌شب»، «دوشیزه»، «آکوارلا»، «بزرگترین مزرعه کوچک»، «غار»، «لبه دموکراسی»، «هک بزرگ» و «ویران کردن پارلمان» می‌شوند. نامزدهای نهایی نود و دومین دوره جوایز سینمایی اسکار روز ۱۳ ژانویه (۲۳ دی‌ماه) مشخص و مراسم اعطای این جوایز فوریه (بامداد دوشنبه ۲۱ بهمن) برگزار خواهد شد. انتهای پیام

مشاهده بیشتر »

حضور ارتش با بیش از ۲۰۰ عنوان کتاب در نمایشگاه کتاب دفاع‌مقدس بندرعباس

حضور ارتش با بیش از ۲۰۰ عنوان کتاب در نمایشگاه کتاب دفاع‌مقدس بندرعباس هم‌زمان با آغاز به کار دهمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب دفاع مقدس در بندرعباس، انتشارات «آتشبار» وابسته به سازمان حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس ارتش طبق سنوات گذشته با تازه‌های نشر و بیش از ۲۰۰ عنوان کتاب منتشر شده، فعالیت خود را از اولین روز نمایشگاه آغاز کرد. به گزارش ایسنا،تخفیف۲۰ درصدی کتب، دیدار چهره به چهره نویسندگان و پیشکسوتان ارتش با مردم از جمله برنامه‌های این ناشر در این نمایشگاه است. علاقه‌مندان می‌توانند در ساعات بازدید به آدرس بندرعباس مصلی امام خمینی(ره)- مسجد جامع – طبقه دوم راهرو سمت راست غرفه ۳ مراجعه کنند. انتهای پیام

مشاهده بیشتر »

صفحه نخست روزنامه‌های سه‌شنبه

صفحه نخست روزنامه‌های سه‌شنبه جهانگیری:‌به خاطر گوش‌های نامحرم میزان صادرات نفت را نمی‌گویم، رئیس قوه قضائیه در جلسه مسوولان عالی قضائی: مسوولان باید به خاطر آلودگی هوا به مردم پاسخ دهند و وزیر نفت: باز هم سهم‌مان را از بازار نفت پس می‌گیریم از جمله عناوین صفحه اول روزنامه‌های امروز کشورند. به گزارش ایسنا، صفحه نخست روزنامه‌های سه‌شنبه را در ادامه مشاهده می‌کنید. انتهای پیام

مشاهده بیشتر »

سرباز شهیدی که پنهانی در عملیات‌ها حضور می‌یافت

سرباز شهیدی که پنهانی در عملیات‌ها حضور می‌یافت علی پس از اعزام به خدمت سربازی و گذراندن دوران آموزشی در گروه پدافند هوایی مشهد به گروه پدافند هوایی بهبهان منتقل شد و در آنجا مسئولیت رسیدگی به امور برق این یگان را به‌عهده گرفت. به گزارش ایسنا، علی نجاتی در سال ۱۳۴۰ در روستای دهنو از توابع شهرستان گناباد متولد شد. او در دوران کودکی بسیار آرام و باهوش بود. علی در دوران قبل از انقلاب اسلامی همراه سایر مردم در راهپیمایی‌ها حضور داشت و در فعالیت‌های فرهنگی و انقلابی برای پیروزی انقلاب از جمله نوشتن شعارهای انقلابی بر دیوار و توزیع نوارهای سخنرانی و اعلامیه‌های امام خمینی(ره) ایفای نقش می‌کرد. علی پس از اعزام به خدمت سربازی و گذراندن دوران آموزشی در گروه پدافند هوایی مشهد به گروه پدافند هوایی بهبهان منتقل شد و در آنجا مسئولیت رسیدگی به امور برق این یگان را به‌عهده گرفت. وی برای حضور در عملیات‌های مختلف به‌صورت مخفیانه اقدام می‌کرد که خانواده‌شان نگران نشوند. مانند شرکت در عملیات فتح بستان که پس از انجام آن خانواده‌اش از طریق دوستانش با خبر شدند او نیز در این عملیات حضور داشته است. با هجوم دشمن بعثی به کشور ما و اشغال شهر خرمشهر علی نجاتی برای حضور در این عملیات بزرگ اعلام آمادگی کرد. چند روزی به آزادسازی خرمشهر باقی نمانده بود که بیستم اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت‌المقدس به شهادت رسید و طبق وصیت‌نامه خود در کنار کاروان راهیان کربلا قرار گرفت‌ و خبر شهادت او را از طریق حاج آقا نصیری امام جماعت مسجد المهدی شهرستان گناباد به خانواده‌اش بیان شد. خبر شهادتش بازتاب گسترده‌ای داشت. اقوام و دوستان از این نظر ناراحت بودند که یکی از امین‌ترین افراد کارآمد را از دست داده‌اند و از طرف دیگر خوشحال بودند که در راه اسلام و کشور عزیزمان جان خود را فدا کرده و از نظر خانواده همین بس بود که که امانت خداوند را به بهترین وجه ممکن به او تحویل داده‌اند. در ادامه فرازی از وصیت‌نامه این شهید بزرگوار را بیان می‌کنیم. وصیت‌نامه شهید «واجب شد بر شما جنگ و جهاد در حالیکه این فرمان بر شما گران و سنگین و مورد کراهت شماست ولی بدانید که چه بسا چیزی را که مورد ناگواری شماست در حقیقت به نفع شماست و بلعکس. با نام خدا چند کلمه‌ای را که با شما می‌خواهم سخن بگویم آغاز می‌کنم سلام پدرم، سلام مادرم و سلام برادران و خاهرانم و سلام بر کلیه بازماندگان، سلام به امام امت این قلب تپنده اسلام و امید مستضعفان و سلام بر ملت قهرمان ایران و درود و سلام بر کلیه رزمندگان اسلام. امروز موفقیت کشور ما و به خصوص اسلام خیلی حساس است و امروز است که اسلام جدا احتیاج به کمک کلیه مسلمانان دارد. کفر جهانی امروز در صدد نابودی انقلاب‌مان یعنی در صدد نابودی اسلام است . جهاد در راه خدا آرزوی نهایی هر انسان مسلمان است و چه بسا گذشتگانی که آرزوی جهاد در رکاب حسین (ع) می‌کردند و بارها با خود می‌گفتند که ای کاش ما در آن زمان بودیم. پدرم بعد از من از خود صبر و شکیبایی از خود بخرج دهید چرا که صبر شما همانند پتک آهنینی است که بر سر دشمنان اسلام خواهد خورد و مادرم تو نیز چنان صبور باش و برخود ببال که چنین فرزندی تربیت کرده‌ای.» انتهای پیام

مشاهده بیشتر »

ویدئو / سوداگری، پای قمه‌به‌دستان مست را به باغستان باز کرد

ویدئو / سوداگری، پای قمه‌به‌دستان مست را به باغستان باز کرد باغستان قزوین هر روز آب می‌رود. این را می توان با اعداد و ارقامی ساده اثبات کرد؛ اعداد و ارقامی که نشان می‌دهد این باغِ ثبت ملی شده، سال‌هاست حال خوشی ندارد و زخم های سوداگری و عدم مدیریت صحیح در طول ۸۰ سال اخیر، تنِ سرسبز آن را نحیف و رنجور کرده است. این گزارش، گوشه هایی از بلای آمده بر جان باغستان سنتی قزوین را به تصویر می‌کشد. توضیح ضروری اینکه برای ایجاد سهولت در پخش ویدئویی، این گزارش در دو بخش در پی آمده است. دریافت 191 MB بخش دوم: مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمی‌کند. فایل آن‌را از اینجا دانلود کنید: video/mp4 خبرنگار: سمیه ایمانیان / تصویربردار و تدوینگر: اسماعیل گلرخ

مشاهده بیشتر »

روایتی از پرواز تا آسمان هفتم

روایتی از پرواز تا آسمان هفتم ایسنا/بوشهر «یه چیشُم ری پنجره اطاقم بید که بینُم کی هوا روشن میشه و یه چیش دیگه م هم ری ساعت سیکو پنجُم که بُوام تازه از گمرک سیم آورده بید.. دیدی گاهی وقتا هر چی می کنی شو (شب) تمام نمیشه و اصلا گمونوم خدا بعضی شوها نهاده سی تموم نشدن... صدبار چَندلهای سقف اطاق شُمردوم و صبح نشدکه نشد... هر چی پلک می خوردُم و جُوِجا (جابجا) می شدُم فیده ای (فایده ای) نداشت. دلم مثل سیر و سرکه غُل می خورد و همش می گفتوم نکنه تا حالا خفه شده باشن... نکنه گشنه ای تلف شده باشن.. هی با خوم کلنجار می رفتم که صدای الله اکبر آقای مُفرد بانی مسجد از بلندگو پخش شد. (صدای اذان) بُوام انگار برق گرفته باشتش سریع سر جاش بلند شد و نه خو نه بیداری دستش ری زمین کشید و عرق چین سفیدش از کنار بالشتش برداشت و نهاد ری سرش و رفت تو حیاط... صدای بوام از اطاق اووَری میومد که بلند می گفت "سبحان ربی العظیم و بحمده"... وقتی که بلند می گفت یعنی اینکه ننه ام باید از خو بلند بشه و صُبحونه اش آماده کنه و نمازش قضاء نشه... بوام سریع لباساش پوشید و رفت گمرک سر کار... همی که بوام از خونه زد بیرون سریع پریدوم تو حیاط یک راست باریک شُدوم سمت راه پله آهنی و رفتُم ری پشت بوم... ننه ام از دور گفت: عبااااااس اول صبحی کجا میری؟... پشتِ بوم چه میخِی (می خواهی)؟ محل ننهادوم و رفتوم سر گونی... دیشو تا حالا از ترس بوام قایمشون (پنهان) کرده بیدوم... سرِ گونی که باز کردوم چهارتا کُمتر (کبوتر) تنگیدن در... دوتا سوزِ تیت (سبز تیره) و یه سفید و یکیشم گُل باقله ای... اگه بوام بفهمه که دوباره کمتر اوردوم تو خونه قیامت به پا می کنه... تندی رفتوم مشتی جو و یه کاسه اوی اوردوم نهادوم جلوشون... بدبختها هلاک بیدن... با سر شیرجه رفتن تو کاسه اوی و هر قلپی که می خوردن سرشون سمتِ آسمون دراز می کردن و دوباره سر تو کاسه اُوی می کردن. همی دیشو که اورده بیدومشون بالشون چیده بیدوم تا با خونه عادت کنن و جایی باخت ندن.. از کنار تیغه پشت بوم سِیل (نگاه) تو کیچه کردوم، کیچه خلوتِ خلوت بید... فقط قاسو (قاسم) وسط کیچه با لباس نو و کفش ایمنی گُتِ (بزرگ) واکس زده اش که گمونم تازه شهرداری داده بیدش وایساده بید و هی نوشابه شیشه ای می خورد. قاسی کارگر شهرداری بید و بچه محل، عاشق گاریش و جاروش بید و شیشه نوشابه ی، سی قاسی فرق نمی کرد امروز عیدن، جمعه ان، شنبه ن، یکشنبه ن... همیشه گاریش دسش بید و تو محل آشغالا جمع می کرد، اصلاً قاسی حکم شهردار محله ما داشت.. عشقش به نوشابه زده بید معده و روده هاش داغون کرده بید، اما دستکشاش (دست بردار) هم نبید؛ سیش می گفت شروت (شربت) خنکو... بلند گفتم: اهلاً قاسی... دِرِیس کردی (لباس پوشیدی /تیپ زدی) کجا خدا بخوات؟ می امرو سر کار نیستی؟... قاسی سرش بلند کرد و سلامی جوابم داد... گفت نه، امرو مرخصم.. شیشه نوشابه ایش تعارفم کرد، گفت: بفرما شروت... گفتم: قاسی اول صبحی می زنی معده ات سیلاخ (سوراخ) می کنیا.. قاسم زبونش سنگین بید و ته گلویی حرف می زد... زیر زیرکی خنده ای کرد و گفت: پروای نی (ترسی نیست)... گفتم: یه امروزی ول گاریت کردیا.. سِی کن، اَشغال ریمون در رفته... مِی (مگه) کجا میخوی بری... سِیلم کرد و با دل خشی (دلخوشی) گفت: عبدی می خوات بیات دنبالم.. می خوام سوار ماشینش بشم و ببرتم دورُم بده... گفتم پس بگووو... سی همی تیپ کردی.. عجب کفشی هم داریا... قاسی خوب سِیل کفشش کرد و ته گلویی گفت: عباسی قشنگن؟ میخِیش سی خوت؟ ای سیم گُتِن (بزرگه).. گفتم: نه مبارک خوت باشه.... عبدی تنها کسی بید که تو محله ما گواهینامه داشت و همیشه هم حواسش به قاسی بید که بچه های های محل اذیتش نکنن.. نمیفهمم کُمو (کدام) نانجیبی یه بار تو شیشه نوشابه قاسی بنزین قاطی کرده بید و قاسی دو سه روزی تو بیمارستان بستری بید... البت قاسی هم خیلی خاطر عبدی می خواستا.. ماه تا ماه مواجبش که می گرفت یه راست میداد دس عبدی و عبدی هم خُرد خُرد پیلش تا آخر برج پسش میداد.. صدای بوق ماشین عبدی که اومد قاسی تند تند شیشه نوشابه ایش سر کشید و انداختش تو سطل زباله ای و تو پیچِ کیچه گم شد. افتو خوش وسط سینه آسمون پهن کرده بید و مو مابین تیغه افتو و تیغه پشت بوم سی خوم ویساده بیدوم و همیطور سیل کمترهام می کردوم و عشقشون می خوردم... عبدی سیم گفته بید اگر امسال یه ضرب مدرسه قبول بشُم بازم کُمتر میدتم (به من کبوتر می دهد)... عبدی بچه محل بید و چن سالی از ما گُت تر... کُلّه ی کمتری (لانه کبوتر) عبدی تو محل اسمی بید وقتی میرفتی ری پشت بومشون غِلّک کمتر (پُر از کبوتر) بید.. سیاه، سفید، کَت سوز (بال سبز) و کت مار... تعریف می کردن عبدی یه بار صُب کمترش تو چَه تهل (چاه تلخ) فِر (پر /پرواز) میده، مغربش ری بون (پشت بام) خونشون واگشته بیده.. خونه عبدی اینا دقیقاً سنگی، پل پوردرویش، پشت مسجد توحید بید و فاصله خونه ما تا خونه عبدی اینا یه کوچه باریک ال (L) مانندی بید... مو و علی کوکام هر وقت کمتر می خواسیم یه راست می رفتیم جنب عبدی... عبدی هم اولش می گفت شما درس بخونین کمتر سی چنتونه.. به خدا اگر حاجی بفهمه مو کمتر دادمتون کَل کَلُم می کنه ها (تکه تکه ام می کند) و خوش لیمَکی (با شیطنت) میزد زیر خنده.... تو همی فکرها بیدوم که یهو صدای بوام از تو کوچه بلند شد....عباس.. عباااس... چه میخوای ری پشت بوم... مو از ترس خشکوم زد.. سر جام تکون نخوردوم... بوام بلندتر گفت: عبااس مِی نه با تونوم.. سی چه نفست بند اومده؟ آخه نافهم سایه ت تو کوچه افتاده، مو هی می بینُمت... همی که گفت سایه ات، فهمیدوم که عدل برابر افتو وایسادم.... سریع خم شدوم و رفتم تندی کمترها کردوم تو گونی و پله های پشت بوم دوتا یکی پریدوم و خوم سریه ور دادوم (پرت کردم) تو حیاط... دیدوم بوام وسط حیاط زیر درخت نارنج وُیساده و هی سِیلُم می کنه... گفت ری پشتِ بوم چه میخواستی؟ نفسوم بند اومد. صدای قلبوم می شنیدوم. زور خوم کردوم و به سختی گفتوم رفته بیدوم درس بخونوم... بوام خندید و گفت صبحِ گاه درس بخونی؟ ای هم ری پشت بوم؟ کو کتابت؟ کو دفترت؟ خواسوم یه دروغ گُت تری (دروغ بزرگ تری) بدُم که جانب از خدا ننه ام از راه رسید و گفت: ها حاجی چه خیرتن؟ تو خو زود واگشتی؟ بوام ری کرد ری ننه ام و گفت: تسبیح ام یادم رفته.. ننه ام گفت: کوموش؟ بوام گفت: شاه مقصودکو. همو که عبدی از مشهد سیم اورده.... عبدی تازه از مشهد سی بوام یه تسبیح شاه مقصود دونه ریز سوغاتی اورده بید و می گفت: حاجی به نیت خوت بردمش تو حرم آقا و کشیدومش به ضری (ضریح) آقا... بوامم ننهاد که حرفای عبدی تموم بشه. سریع تسبیحه برداشت و کشید ری چیشاش و اشک تو چیشای بوام پهن شد و با بغض زیر لبی گفت "یا غریب الغربا"... بوام خیلی خاطر عبدی می خواس. اصلاً سی هم می گفتن آکا... عبدی هم سی بوام می گفت آکای گوتو (برادر بزرگ تر)... یکدم دوباره دلم شور افتاد، گفتم: اگه یه روزی ناغافل بوام بیات ری پشت بوم و گونی کمتری ببینه چه جوابش بدوم...تا ای فکرا داشت ریم حمله می کرد یهو دله خوم دادوم (به خودم جرات دادم) که بوا بوام زانوش دردن.... کجا می تونه بیات ری پشت بوم... البت زانو دردشم داستان داره ها.. بوام کلاً از ماشین و موتور می ترسید..یادومن (یادم هست) به اصرار و زور ننه ام یک موتور گازینی خرید. از شانس بد همو روز اولی که موتور خرید با موتور خورد زمین و زانوش داغون داغون شد.. حالا چند سالین که موتور گازیش میله (می گذارد) تو دالون و سوارش نمی شه و فقط ریش کهنه می کشه و تمیزش می کنه. اما نمی فهمه که ظهرا مو و علی ککام سوارش می شیم و سیر دور می زنیم و دوباره می ذاریمش زیر دالون و نوبتی ریش کهنه می کشیم... دوباره ذهنم رفت هل کمترها... باید یه فکر اساسی می کردوم و یه کُلّه درست حسابی سیشون می زدوم... صبا (سُوا /فردا) اوضاع بادن، بارونن.. گناه دارن ای زبون بسته ها... سریع شلوارم پوشیدوم و رفتوم تو کیچه... باید سی کله شون صندوق میوه ای پیدا می کردوم. سریع ذهنوم رفت دکون اُسا (استاد) محمود.. خواسوم بپیچوم سمت دکون اسا که دیدوم عبدی با یک کُمتر لِیلَکی تو دُم سیاهِ قشنگی وسط کیچه ویساده... تا دیدومش ذوق کردوم و گفتم: عبدی صبح گاه رفتوم او دونه اشون کردوم... جاشون امن امنن... عبدی سری تکون داد و با همون خنده لیمکی همیشگیش گفت: هااا اول صبحی بوات همِی چی سیم گفته... حتی گفته عباس دیشو تا صبح خووش (خوابش) نبرده... خشکوم زد... بوام؟ عبدی گفت: ها بله.. دیشو حاج رباب همه چی سی بوات تعریف کرده... کشدار و بلند گفتوم اَرّهههههههه (علامت تعجب).. یعنی ای ننه ما فقط سی لاپورت دادن (گزارش دادن) خوبن نه سی چی دیگه... عبدی سیلوم کرد و دست پرزورش نهاد ری کولوم و گفت: پروای نی.. عاشقیت بلا مصیبتین.. ای هم یکیش... تو همی حال و احوال بیدوم که رد چیشام رفت ری دست عبدی و کُموتر لیلَکیِ تو دُم سیاش... از خط نگام فهمید و گفت: قشنگن نه؟ گفتم: محشرن..! عبدی گفت: از محشر ردن، قیامتن... وقتی فِرِش میدی نقطه می کنه... سیل چیشاش کن، با آدم حرف می زنه... خوب تو چیشای کُمتر سیل کردوم. گفتم: ها.. ها به خدا... عبدی گفت: میخیش (می خواهی اش)؟ همی که عبدی گفت میخیش... او تو دهنوم خشک شد. نفسوم بند اومد. از ترس بوام سیبک گلوم خوش خوشکی (خود به خود) بالا و پایین میشد. خیلی سختن که یه چی هم بِخِیش (بخواهی اش) هم زهله نکنی به زبون بیاریش... بریده بریده گفتم: ها میخوام، اما بوام... گفت: خوم سی حاجی می گم... ای کمترکو با همه کمترهام فرق می کنه.. حرمت داره... ای سفر که مشهد بیدوم سوغاتی گیرم اومده... گفتم از تو خود حرم اوردیش؟ گفت: هااا... گفتوم چطوری؟ گفت یه روز سیت تعریف می کنم... قصه اش درازن.... دستش دراز کرد و مو کمتر ور داشتوم.. داغِ داغ بید... بی زبون انگار ترسیده بید قلبش تند تند می زد و همی طور چیشاش دو دو می زد و مُشتی (کمی) سیل مو می کرد و مشتی هم سیل عبدی... عبدی گفت: عباس ای جنبت امونت باشه تا مو برم جبهه. وقتی واگشتوم ازت میسونمش... گفتم: چشم... یهو بی اختیار یاد قاسی افتادم.. گفتم عبدی... قاسی منتظرت بیدا.... عبدی همیطور که هی می رفت گفت: هاا می دونم. الان هم نشوندومش تو ماشین هی سی خوش کیف می کنه... عبدی هی می رفت و ازوم دورتر می شد و از دور صداش می شنیدوم که می گفت: دنیا چه دیدی؟ کی زنده کی مرده؟ ولی عباسی. حواستون به قاسی باشه هااا... کسی اذیتش نکنه هاا. مو هم از دور زیر لبی گفتم: چشم. و سیلی به کومتر لیلکیش کردوم و عبدی رسید ته کیچه و توی پیچ اِل مانند کیچه پیچید و دیگه؛ ندیدومش... اسفند روزای آخریش یکی یکی می گذشت و نوروز بِرَس نَرَس (رسیده نرسیده) بوشهر اومده بید و درخت نارنج وسط حیاطمون پر شده بید از بهارِ نارنج که عطرش مستت می کرد.. اما غم غریبی ری خونه های محل و آدماش نشسته بید. انگار کسی دل و دماغ نوروز و سفره هفت سین و ای چیا نداشت... خیلی از بچه های محل با هم رفته بیدن جبهه و خبری از هیچ کموشون نبید. از عبدی هم خبری نبید... اما از ایل و اوول (این طرف آن طرف) خبر نصف و نیمه ای اومده بید که همی روزا قرارن تو شوش عملیات بشه... ننه ام هی داشت چای می رِخت (می ریخت) تو استکان بوام که آروم گفت: یا منبر سیدالشهدا خوت محافظ جوونای محل باش... بوامم آروم تسبیحه شاه مقصودش چرخوند و زیر لبی گفت: یا خدا... حالا دیگه ایام عیدن و دو روزی از فروردین یک هزار و سیصد و شصت و یک (۱۳۶۱) می گذره و مو هنوز زیر پتو خوسیدوم و هی خوم کش و قوس میدُم که بلکه غیرت کنم بلند شم و صبحونه ی بخورم که یهو صدای لاک و لیک (شیون) تو کیچه بلند شد. مثل برق از جام بلند شدم، تند خوم رسوندم تو کیچه. دیدوم قاسی دکورپا کنار گاریش نشسته و تکیه داده به دیوار و هی هُروکه می کشه... گفتم: قاسی...چه شده؟ قاسی خوب سیلوم کرد. با زبون سنگین ته حلقیش گفت: بی صاحب شدوم... کمرم اِشکست.. عبدیم.... تا همینجاش شنیدوم. دویدم سی خونه عبدی اردشیری... دمِ در خونشون غوغا بید... همه اومده بیدن.. جرات..

مشاهده بیشتر »

حاشیه‌های «وارِش» از کجا می‌آید؟

حاشیه‌های «وارِش» از کجا می‌آید؟ مردم استان گیلان در اعتراض به سریال «وارِش» و آنچه اهانت به خود خواندند، تجمع کردند. نمایندگان این استان و سایر مقامات آن منطقه، نسبت به این موضوع واکنش نشان دادند و آن را بی‌حرمتی به گیلک‌ها توصیف کردند. سریال «وارِش» و حواشی آن، جدیدترین پرده از وضعیت این روزهای صداوسیماست که سریال احمد کاوری را با چالش‌های پیش‌بینی‌ناپذیری مواجه کرده است. اما در شرایطی که بین عبور از حواشی یا درگیری با آن مرز باریکی وجود دارد، «تحقیق و پژوهش» یکی از راه‌کارهای اساسی برای پرهیز از حواشی تلقی می‌شود که می‌تواند سرنوشت یک سریال را تغییر دهد. عباس نعمتی ـ فیلمنامه‌نویس ـ از جمله افرادی است که بر اهمیت نقش تحقیق و پژوهش برای ساخت یک سریال تاکید جدی دارد. او که نویسندگی سریال‌هایی چون «تکیه بر باد»، «نون و ریحون»، «اولین شب آرامش» و «بوی باران» بر عهده داشته است، اینگونه عنوان می‌کند که متاسفانه برای تحقیق و پژوهش در تولیدات نمایشی هزینه‌ای در نظر گرفته نمی‌شود. نعمتی در گفت‌وگو با ایسنا درباره‌ی انتقادهایی که نسبت به برخوردار نبودن سریال‌ها از پژوهش لازم مطرح می‌شود، در پاسخ به اینکه چرا با اینکه این کمبود را همه درک می‌کنند، این نقطه ضعف همچنان برطرف نمی‌شود؟ اظهار کرد: این روند سه گلوگاه دارد که اگر حل بشود به نظرم خیلی وضعیت بهتری می‌یابیم؛ اول ثبات مدیریت است. در هشت سال گذشته صداوسیما سه رییس و سه معاون سیما به خود دیده است. بیش از این مدیر شبکه عوض شده و بیش از آن هم مدیر گروه‌های فیلم و سریال تغییر کرده‌اند. این تحولات چند سال گذشته باعث شده تیم‌های تولیدی دنبال سریال‌هایی بروند که صفر تا صدش از استارت زدن تا پخش یک سال تا دو سال باشد؛ بنابراین این پروسه اصلا زمانی برای پژوهش باقی نمی‌گذارد. یک پژوهش چقدر وقت می‌خواهد؟ یک سال. تلویزیون یکسال تحقیق، یک سال نگارش و یک سال کار را بسازد که روی هم رفته سه سال زمان می برد. وی با اشاره به تغییرات مدیریتی متداول در صدا و سیما توضیح داد: یک مدیر گروه جدید با توقعات جدید و انتظارات جدید می‌آید. طبیعی است آدم‌ها ریسک کمتر را انتخاب کنند. حال که یک ثبات سه ساله بعد یک بی‌ثباتی چند ساله به وجود آمده، تداوم این فضا می‌تواند کمک کند تا عوامل به هم اعتماد کنند و بتوانند برنامه‌ریزی بلند مدت انجام دهند. این نویسنده با اشاره به اهمیت پژوهش در آثار تلویزیونی معتقد است: پژوهش فارغ از تولید یا خارج از هسته تولید سریال فایده ندارد. پژوهش زمانی جواب می‌دهد که در دل پروژه و چسبیده به پروژه رخ دهد. تجربه نشان داده پژوهش‌های مستقل از تولید، به نتیجه نمی‌رسند؛ مثلا فرض کنیم سریالی قرار است درباره دوره پهلوی یا قاجار یا صفویه ساخته شود. کشور ما پر از تحقیق در این خصوص است. تحقیقی به درد می‌خورد که در دل پروژه و برای این نویسنده انجام شود. به عنوان مثال نویسنده با حوادث تاریخی آن دوره آشناست و می‌خواهد با مناسبات اقتصادی یا روابط اجتماعی آشنا شود. خود این هم یک رفت و آمد مداوم با تحقیق می‌خواهد. یک نویسنده دیگر ممکن است کمبودش روایت حوادث تاریخی باشد، اما با سیر اندیشه در آن عصر آشناست. غرض اینکه پژوهش مستقل از تولید سودی ندارد. نویسنده «بوی باران» با اعتقاد بر اینکه متاسفانه برای تحقیق و پژوهش در تولیدات نمایشی هزینه‌ای دیده نمی‌شود، اظهار کرد: در جلسه برآورد می‌نویسند هزینه تحقیق و نگارش فلان قیمت. اما هزینه‌ای که می‌دهند حتی هزینه فیلمنامه نوشتن به صورت تیمی هم نیست، چه برسد به هزینه تحقیق. از طرفی مدیر یا تهیه‌کننده مربوطه اگر صد میلیارد پول تحقیق بدهد اما خودش اهل تحقیق و مطالعه و جلسه گذاشتن نباشد، تحقیق نمی‌شود یا تحقیق ساری و جاری نمی شود. این نویسنده در پاسخ به اینکه آیا دلیل اعتراض اقوام به یک سریال، از همین کمبود عامل تحقیق در نگارش فیلمنامه‌ها برمی‌گردد؟ به سریال «وارش» و حواشی آن اشاره کرد و توضیح داد: بخشی از این اتفاق، به این برمی‌گردد که یکسری بدون آن که بدانند کارشان چقدر خطرناک و ضد ایرانی است، بر هویت قومی می‌دمند، بجای اینکه اصل، هویت ملی باشد. هویت قومی ذیل هویت ملی اعتبار دارد و اگر هویت ملی نباشد، بیگانگان قومیت‌ها را به راحتی می‌درند؛ به عنوان مثال همین سریال «وارش» که ساخته و پخش می‌شود، چند نفر اعتراض می‌کنند، چرا کارگردانش جنوبی است. در حالی که این افتخار و نشانه انسجام ملی است که یک جنوبی با افتخار برای یک شمالی فیلم بسازد یا یک ترک برای قوم لر بسازد یا یک لر فیلمی در جغرافیای ترک بسازد. این همان چیزی است که به آن می‌گویند، «ایران، هویت ملی». این عشق مردم ما به یکدیگر را نشان می‌دهد. ولی متاسفانه بعضی افراد برای چیدن میوه فصل مثل اینکه الان فصل انتخابات است تلاش می‌کنند مسائل قومیتی را پررنگ کنند. من این حرکت‌ها را اصیل نمی‌بینم و به نظرم مردم همان قومیت‌ها هم همراهی نمی‌کنند. او در پاسخ به اینکه چرا در شرایط فعلی جامعه، سریال‌های ما پر از تلخی‌های کاذب است و بر بازنمایی سیاهی تاکید دارند؟ اظهار کرد: تفکر رایجی در دنیا وجود دارد و آن اینکه وقتی مردم ناراحتند بیشتر به طنز، کمدی و شوخ‌طبعی نیاز دارند. در حقیقت طنز و شوخ‌طبعی را ابزاری برای کنار آمدن با درماندگی و حال خراب می دانند، اما برخلاف این تصور رایج، تحقیقاتی که روی بیگ‌دیتاها و اطلاعات استخراجی روی گوگل در آمریکا شده، نشان می‌دهد مردم در روزهایی که بیشتر احساس ناشادی می‌کنند، مثل روزهای ابری و بارانی، مثل روزهای دوشنبه (مردم بیشترین ناشادی را در روز دوشنبه‌ها در آمریکا گزارش کرده‌اند)، مثل روزهای پس از بمب‌گذاری بوستون در سال ۲۰۱۳، میزان جستجو برای جوک و لطیفه به پایین‌ترین حد خود رسیده است. در حقیقت مردم متناسب با حالی که دارند برنامه‌شان را انتخاب می‌کنند. تحقیقاتی که در مورد مطبوعات هم شده، تایید می‌کند مردم به مطبوعات و رسانه‌هایی رجوع می‌کنند و می‌خوانند که با گرایش سیاسی و فکری‌شان هم راستا باشد. به همین دلیل اینکه ما در این شرایط که شرایط سخت اقتصادی و تحریم است، توقع داشته باشیم چون حال مردم بد است مسائل جدی و دردهای مردم گفته نشود و فقط بزن و بکوب باشد، این خلاف نیاز طبیعی مردم است. عباس نعمتی با بیان اینکه مردم دوست دارند حرف دلشان و مسائل و مشکلاتشان در رسانه بیان شود و خود را در آینه رسانه ببینند، گفت: نظرسنجی‌ها هم این نکته را تایید می‌کند که پر بیینده ترین سریال‌های امسال تلویزیون ( ستایش، بوی باران، برادرجان) ملودرام بودند. دقیقا ایامی هم که حال مردم خوب است مثل نوروز دوست دارند در نتیجه از سریالی مانند «پایتخت» استقبال می‌شود. کار طنز هم در نوروز جواب می‌دهد. باز تحلیل بیگ دیتاهای گوگل وجه دیگری از نیاز جامعه را نشان می دهد، در دوره رکود و بالا رفتن نرخ بیکاری در آمریکا رجوع به سایت های غیر اخلاقی چند برابر شده. یعنی مردم دنبال فراموش کردن واقعیت زندگی بوده اند. دنده خلاصی. یک چیزهایی که حواسشان را پرت کند. از واقعیت بکـَنند. به همین دلیل ما به دو جنس برنامه و سریال همزمان نیاز داریم. سریال هایی که از دردهای واقعی مردم بگوید. سریال هایی که کاملا در قطب مقابلش مردم در آنها غرق شوند و واقعیت و دردهایشان را فراموش کنند. مثل داستان هایی که رویاهای بزرگ دارد مثل داستان پریان یا طنز و کمدی و سرگرم‌کننده صرف. انتهای پیام

مشاهده بیشتر »